چند روزه سخت رو گزروندیم
چند روز پر از اشک و آه و دلتنگی
دیگه طاقت نیاوردم , از طرفی دوست نداشتم بهش پیام بدم
چون میدونستم داره تلاش می کنه فراموش کنه که کنار بیاد با این شرایط
اما منم نتونستم
بالاخره پیام دادم
انتظار نداشتم جوابم و بده , چون خودم بهش توی اخرین پیام گفتم جواب پیامم و نده
راستش اینجوری گفتم که براش راحت تر بشه
اما جواب داد
" جان دل آناهتیا "
بازم تردید کردم که شروع کنم به حرف زدن , میدونستم حالش بدتر میشه
اما شروع کردم
حرف زدیم ,حرفای مختلف , گفت داره کنار میاد
گفت داره تصویر سازی هایی که کرده از من توی ایندش رو میسوزونه
این و که گفت , منم سوختم , نابود بودم , نابود تر شدم
اما بهش حق دادم , حق داشت , چون امیدی نداشت , چون شرایظ لعنتی اینطور اقتضا میکرد
بحث کردیم با هم , حس کردم از همیشه بی رحم تره , دل سنگ تره
اما بازم حق داشت , من درکش نکردم , منه لعنتی خودخواه , بازم فقط خودم و دیدم
آخرش رفت , چیزی که ترس بود برام
این رفتن یعنی پایان من
یعنی پایان یه دل , که برای اولین بار عاشق شد , اما نافرجام بود
نمیدونم می تونم دووم بیارم یا نه
گرچه نمی خوام دووم بیارم
نمی خوام ددوم بیارم
نمی خوام
خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دل های خسته ...
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط: دل نوشته ها، روزهای فراق ، ،